اتاق فکرت کجاست ؟ مباحث قانون جذب

اتاق فکرت کجاست ؟ مباحث قانون جذب

یک تصویر ذهنی خوب یک زندگی می سازه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1




عشق بورزيد تا به شما عشق بورزند

عشق بورزيد تا به شما عشق بورزند


روزی روزگاری پسرک فقيری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامين مخارج تحصيلش دستفروشی می كرد . از اين خانه به آن خانه می رفت تا شايد بتواند پولی بدست آورد . روزی متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتی برايش باقيمانده است و اين درحالی بود كه شديدا احساس گرسنگی می كرد . تصميم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند .  بطور اتفاقی درب خانه ای را زد . دختر جوان و زيبائی در را باز كرد .  پسرك با ديدن چهره زيبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد .
دختر كه متوجه گرسنگی شديد پسرك شده بود بجای آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد . پسر با تمانينه و آهستگی شير را سر كشيد و گفت : « چقدر بايد به شما بپردازم؟ » . دختر پاسخ داد : « چيزی نبايد بپردازی . مادر به ما آموخته كه نيكی مابه ازائی ندارد. » پسرك گفت : « پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاری می كنم »  .
سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد. پزشكان محلی از درمان بيماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستانی مجهز، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد . هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجيبی در چشمانش درخشيد . بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد . لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای ديدن مريضش وارد اطاق شد . در اولين نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بيمارش اقدام كند . از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولانی عليه بيماری ، پيروزی ازآن دكتر كلی گرديد .
آخرين روز بستری شدن زن در بيمارستان بود . به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد . گوشه صورتحساب چيزی نوشت . آنرا درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود .
زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت . مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد . سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد . چيزی توجه اش را جلب كرد . چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود . آهسته انرا خواند :
« بهای اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است »

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: بهداد تاريخ: یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

من بهداد هستم به دفتر خاطرات خودتان خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to vision.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com